ترمه نراقیترمه نراقی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

ترمه مامان و بابا

سلام ستاره قشنگم

مامانی دیگه بزرگ شدی باورم نمیشه که با این سرعت زمان بگذره البته از وقتی که شما آمدید آنقدر شور و هیجان با خودت آوردی که متوجه گذشت زمان نمیشیم.الان دیگه بالا-پائین-اومد برو -بیا(اییا)-جوجه -بچه بد-اومد-پیشی قرص(درص)-ولباش-و...............میگی بقول خودت خوافش(خداحافظ)-دوستام منتظرم هستن بریم ناهار باز هم برات مینویسم.ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچ محککککککککککککککککککککککککککککککککککککم
4 آبان 1390

دختر خانم من

سلام مامانی خانمی عزیز دلم روز دختر بابائی برات کادو گرفت همون پنگوئن هائی که از پله ها بالا میرن و سر می خورن میآن پائین عمه فیروزه هم برات 1 تاپ و دامن آبی آورد که خیلی هم به شما میاد راستی مامانی همچنان به شهره میگی نونی بابا جونی هم جدیدا بیشتر وحید صدا میکنی و به توپ ،پوپ به اسب ابس  پششه و بچه هارو میگی بشه ها و چیزهائی که کمو پیش میگی آقا نیا وایس بسه شیشه پشی (پستونک)تخت سوخت آهان (هر کاری رو که انجام میدی خیالت که جمع می شه میگی آهان)پارسا مانی عمه راستی دیشب به بابائی هم میگفتی آقا وحید .هر کاری که من میکنم دقیق تکرار میکنی شنبه با شلوار نشستی رو لگنت جیش کردی بعد هم لگن رو بردی تو توالت خالی کردی من دیدم صدای آب میاد چشات ر...
18 مهر 1390

مسافرت ارومیه و تبریز

سلام مامانم خوشگلم هفته پیش چیزی برات ننوشتم (از تاریخ 9/6/90 تا 14/6/90)چون تعطیلات مامانی بود با بابائی و خاله لادن اینا و خاله لاله اینا و عمه مریم اینا و مامان جون و شهره جون(نونی) رفتیم مسافرت ارومیه و تبریز دائی شهرام جا گرفته بود خیلی خوش گذشت تو مسافرت ارومیه رو گشتیم کلیسای بی بی مریم و دوقوز پله و 3 گنبد وبند رفتیم مهاباد هم غار سهولان و تبریز هم رفتیم ائل گلی و مقبره شاعرها خلاصه تو کل سفر که 6 روز بود خیلی دختر خانم و  خوبی بودی مامان کلی با شما حال میکنه و مسافرت هم بهش خوش میگذره راستی به مهرانا میگی نانا به عمو مجید هم میگی جیجید وقتی از عمه مریم اینها جدا شدیم گفتی میشی رف راستی ی جمله جدید هم گفتی دائی وایس مامانی قشن...
19 شهريور 1390

نونی

راستی مامانی دیشب که میخواستی خاله شهره رو صدا کنی میگفتی نونی نمیدونم یعنی شهره جون یا یه چیز دیگه خیلی با حال شدی تا شهره بهت میگه ای ترمه     شما میگی بد تا مل بگیم نه خوب ناز مامانی ی روزی قورتت میدم تمام دندونامونو شکوندی از بس رو هم فشار دادیم آخرش میخورمتا
2 شهريور 1390

قربون دخترعزیزم

مامانی یکشنبه شب 2 تا از انگشتات خورد به گاز و تاول زد خیلی خیلی گریه کردی به قول بابائی مهربون تو عمر خودت تا حالا اینقدر گریه نکرده بودی .دوست دارم عزیزم. بخدا تقصیر مامان نبود مامان داشتم افطار میکردم شما و بابائی تو آشپز خونه بودین و داشتی با جرقه گاز بازی میکردی بابائی هم داشت ماستو خیار درست میکرد یکدفعه کنجکاوی شما گل کرد و خواستی ببینی روی گاز چه خبره که اینجوری شد. مامان فدائی شماست عزیز دلم
1 شهريور 1390

اولین جمله 3 کلمه ای

سلام مو فرفری اولین جمله 3 کلمه ایت رو گفتی مامانی بابا دستشو برید وقتی که دیدی گفتی( دس باباش وای وای وای) اینقد بامزه گفتی که می خواستم بخورمت .من و بابا که مثل همیشه ذوق زده شدیم و پریدیم هوا خیلی بامزه میگی جمعه شب هم با بابائی رفتیم پارک سعادت آباد و شما اولین باری بود که سوار ماشین شارژی شدی وقتی هم اومدیم تو ماشین حدود 5 دقیقه که گذشت به بابائی گفتی (مشی بابا) بابا هم از این جملت همه خستگی هاش از تنش بیرون رفت                                      ...
23 مرداد 1390

ترمه گلم

سلام مامانی شما چقدر بامزه شدین جمعه شب مهمونی خونه دختر دائی بابائی بودیم خیلی به ما خوش گذشت شما هم مثل 1 گل همش وسط بودی و میرقصیدی و به زور هم کنار نمی آمدی مامان جون خیلی قرتی هستیها و دیشب هم تولد برسا بود اونجا هم کلی رقصیدی و ارگ زدی و سوار موتور شدی برای برسا 1 ست بنتن خریدیم ساعت 11.30 هم رفتیم خونه مامانی دنبالش آوردیم خونه خودمون راستی میدونی ..................ولش مهم نیست اون چیزی که مهمی شما هستین مسائل دیگه خودش حل میشه برای مامان خیلی دعا کن باااااااااااااااااااااااااااش دعای تو فرشته کوچولو خیلی زود برآورده میشه
9 مرداد 1390