ترمه نراقیترمه نراقی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

ترمه مامان و بابا

خوشگلم سلام

مامانی دیشب 1 نقاشی جالب کشیدی عکس بابا 6 تا چشم گذاشتی 3 تا پا کشیده و دست و ابرو ها هم دایره گذاشتی و 1 ماشین 2 تا دایره و 1 خط هم وسطش خیلی بامزه شده بود حالا یادم باشه عکسش رو بذارم برات چسبوندم به یخچال اگه تا امروز بعد از ظهر مونده باشه حتما عکسش رو میذارم
6 خرداد 1391

سلام قشنگم

مامانی قربونت برم جدیدا میگیم چه خبر میگی سلامتی غروبها هم صندلی و میذاری پای پنجره میگی ببینم چه خبره خیلی با مزه حرف میزنی عاشقتم و بس مخصوصا وقتی حرفا رو قاطی و پاطی میگی  دوووووووووووووووووووووووست دارم وقتی میبینمت خستگیم در میره عشقم هر روز از من و بابا میپرسی امروز کجا بودی
1 خرداد 1391

فر فری عاشقتم

سلام مامانی خیلی دیر به دیر میام سراغ نوشتن خاطرات هفته پیش 4 شنبه عمه مامن فوت شد و مامن جون رفت شمال بابا تا ظهر پیش شما بود من هم ظهر آمدم پیش شما بابا رفتن سر کار روز 5 شنبه هم خواستیم بریم شمال تا سد کرج رفتیم ولی چون خیلی دیر شده بود برگشتیم . خلاصه اینکه نمی دونم گرفتاری ها و مشغولیتها چرا اینقدر زیاد شده. دوست دارم و عاشقتم دیشب به مامان جون میگی دست شما درد نکنه پرسیدم چرا میگی که چون از خونشون اومده پیش ترمه کلی خندیدم . لادن هم اومده بود خونه ما 2 با زنگ زد می گی لادن شیطونی میکنه ها وقتی اومدن بالا میگی بیتاره شدم لادن گفت چرا دستت و به کمرت زدی می گی که هی زنگ میزنه هی زنگ میزنه خلاصه حرفات خیلی بامزه شده همچنان شیر درامدام میخو...
26 ارديبهشت 1391

قربونت

دیشب بعد اینکه از پارک اومدیم خونه منو صدا میکنی میگی مامان شین اجائی گفتم دارم درس میخونم و شما گفتی ای بابا عجب گیری افتادیما  کلی من و مامان جون خندیدیم.تازه کلی حرف از این CD  ها یاد گرفتی مثلا لباس میپوشی میری پیش باباجون میگی تیپ زدم تیپم باحال یا به اتوبوس میگی تیمون یا سلام میکنم میگی سلام عزیز جون .کو چولویم  کوچولو هم که کامل می خونی فقط می گی قدو بالام سیاهه چشمام میسوزه. کلی با شما به ما خوش میگذره .رفتیم  تخت بخریم  می گفتی مامان بخواب ببین اندازته خیلی بامزه شدی همه اینها را  که دارم مینویسم دوست دارم اینجا بودی و از اون فشارا و بوسها
10 ارديبهشت 1391

روزگار سخت ترک کردن

مامانی خیلی روزهای سختی شما با هر تلنگری بغض میکنی و حدود ١ ساعت گریه میکنی . من هم بیشتر اوقات با شما بغض میکنم روزی ٢ یا ٣ بار با اون زبون قشنگت می گی پسی .خدا کنه زودتر پستونکت یادت بره . وقتی پستونک پیدا نمی کنی می گی مامان شین بستنی بزرگ  می خوام خلاصه همه این کارا بخاطر خود شماست.و ترک عادت بد
28 فروردين 1391

ترک کردن پسی و شروع 1 کار سخت

پستونک مامانی جون تصمیم گرفتم از امروز بریم تو ترک اون هم ترک کردن چی پستونک و به قول خودت پسی میدونم خیلی سخته و اذیت میشی ولی برای سلامتی خودت خیلی بهتره و میدونم هر چی بزرگتر بشی سخت تر میشه مامانو ببخش اگه بهت سخت گذشت میدونم دختر خوبی هستی ولی تحمل کن زود یادت میره
23 فروردين 1391

ایام عید 91

سلام عزیز دل مامان سال نو مبارک.امسال سال نهنگ و به قول چینی ها سال اژدها است انشاا... سالی پر از برکت برای همه باشد و مهمتر از همه سال سلامتی مامانی همون طور که گفتم  تحویل سال تهران خونه خودمون بودیم و مامان جون عزیز و شهره جون هم پیش ما بودند روز 2 عید مامان جون و شهره جون ساعت 1 رفتند شهسوار و ما هم روز 2 عید که جمعه بود صبح زود رفتیم و ساعت 9.5 رسیدیم .پیش خاله لاله بودیم .عمه مریم  اینها هم اون جا بودند خیلی روزهای خوبی بود شما همش دلت میخواست تو حیاط باشی .صبح تا چشات و باز میکردی میگفتی اُجا بِیم. هر جا هم که میرفتیم برای دید و بازدید می گفتی بریم خونه دائی شهلام.2 روز هم رفتیم خونه خاله لادن اونجا هم برف اومد و 1 صبح تا ...
19 فروردين 1391

قربون شکل ماهت

سلام مامان گلی ،من خیلی تنبل شدم.خاطرات شما را دیر به دیر  ثبت میکنم .مامانی، واقعا میگم مامان خیلی سرش شلوغه با مشغله جدید که بدتر هم شده سه شنبه و پنج شنبه دانشگاه. اون هفته چون مامانی خونه تکونی داشت شما پیش بابا موندین من ساعت 7 رسیدم خونه و جمعه هم همش با بابائی بودی و بازی میکردی من هم مشغول کشیدن نقشه و حل تمرینها بودم . جمعه شب هم رفتیم خونه عمه فیروزه تو راه 1 جائی  ایستادیم که کلی ماهی کوچولو داشت و شما کلی ذوق زده شدی بابت این همه ماهی .اون شب کمی سرما خوردی برای عید هم هنوز هیچ برنامه ای نداریم چون طبق معمول بابائی سر کار میرن همین الان باهاش حرف زدم میگم اگه میشه هفته اول نره که بریم شهسوار ویلا خاله لاله ولی قبول نم...
25 اسفند 1390