اولین دلخوری مامان
وقتی مامان رنجید دیروز بعد از ظهر با باباوحید رفتیم دیدن نی نی خاله سحر بعد منوبابا و شهره جون اومدیم خونه مامان جون شما آنجا بودین وقتی ما رسیدیم تازه از خواب بیدار شده بودین ما رو که دیدین کلی ذوق کردی و مستقیم رفتی تو بغل بابا وحید من که از صبح دلم برات تنگ شده بود و نگران این بودم که الان 1 ساعت دیرتربه خونه رسیدم و شما ناراحت میشین و کلی با خودم درگیر بودم دوست داشتم شما را زودتر در آغوش بگیرم و محکم ماچت کنم و فشارت بدم از بغل بابائی گرفتمت و به محض جدا شدن از بابائی بغض کردی از اون اساسی ها که 1 ساعت فقط لبت و ورچیدی من هم مستقیم خورد تو ذوقم و کلی از این کار شما گریه کردم خیلی دلم برای خودم سوخت حالا هر وقت که...
نویسنده :
مامان
9:13