احساس مالکیت
سلام عزیزدل مامان
یکشنبه شب رفتیم خونه خاله لادن یادم رفته بود برات شلوار ببرم مجبور شدیم 1 شلوار دم دستی بخریم بعد بریم اونجا همه چیز خوب بود .دوشنبه هم که تعطیل بود بابئی خونه بودیم.بعد از ظهر هم خاله اعظم(دوست مامان) با کیارش و کیانا و عمو حمید اومده بودن خونه ما ماجرا از این جا شروع میشه هر چیزی رو که کیانا دست میزد شما میخواستین از دستش بگیرین کار به جائی کشید که وقتی رفت تلويزيون نگاه کنه شما رفتین جلو تلویزیون دو دستی دستتونو روی شیشه گذاشتین و نا نا رو دعوا کردین با این جمله( یا یا یا یا) ولی وقتی سوار چرخت شد چون مامانش داشت هلش میداد روت نمی شد دعواش کنی و به محض پیاده شدنش رفتی و چرخت و بردی توی آشپزخونه خییییییلی خییییییلی کارات بامزه شده عزیز دلمون دوست داریم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی