قربونت
سلام عزیزم الهی که من قربون تجریش گفتنت بشم که میگی ت جیش الهی که من فدای اون دستهای مهربونت عزیز دل، مامان برات هلاکه دوست دارم ی دنیا قربون رقصیدنت قربون راه رفتنت گنجیشگک مامان الن احساساتم قلمبه شده کاش پیشت بودم و سفت بغلت می کردم و فشارت میدادم مامانی ببین چقد از دوریت اذیت میشم که سر کار هم هی تو ذهنم هستی خدا شمارو برامون حفظ کنه تموم دندونامون شکست اینقدر رو هم فشار دادیم رحم کن به حال این عاشق جمله زیبائی که خواندم این بود و واقعا حقیقت روچقد قشنگ میگفت بچه دار شدن تصمیم خطیری ست. با این تصمیم می گذارید که ق...
نویسنده :
مامان
10:27
چشمهای قشنگت
تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید میدونستی یا نه میدونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید میدونستی یا نه میدونستی که چشامی همه ی آرزوهامی &...
نویسنده :
مامان
9:49
اولین دلخوری مامان
وقتی مامان رنجید دیروز بعد از ظهر با باباوحید رفتیم دیدن نی نی خاله سحر بعد منوبابا و شهره جون اومدیم خونه مامان جون شما آنجا بودین وقتی ما رسیدیم تازه از خواب بیدار شده بودین ما رو که دیدین کلی ذوق کردی و مستقیم رفتی تو بغل بابا وحید من که از صبح دلم برات تنگ شده بود و نگران این بودم که الان 1 ساعت دیرتربه خونه رسیدم و شما ناراحت میشین و کلی با خودم درگیر بودم دوست داشتم شما را زودتر در آغوش بگیرم و محکم ماچت کنم و فشارت بدم از بغل بابائی گرفتمت و به محض جدا شدن از بابائی بغض کردی از اون اساسی ها که 1 ساعت فقط لبت و ورچیدی من هم مستقیم خورد تو ذوقم و کلی از این کار شما گریه کردم خیلی دلم برای خودم سوخت حالا هر وقت که...
نویسنده :
مامان
9:13
رقصیدن
سلام چند روزی بود که برات چیزی ننوشته بودم وقتی می خواهی برقصی دستتو جلوی سینه ات میگیری و به نوک انگشت اشارت نگاه میکنی و دور خودت میچرخی . به شما میگیم مامان جون چه کار میکنه زانوتو می مالی میگی اووخ مامانی قربونت برم ، مامانی باورم نمی شه که اینقدر زود خانم وبزرگ شدی ...
نویسنده :
مامان
12:48
کی دقیقا همسن دختر من است
من دنبال بچه هائی میگردم که دقیقا ۲۸/۸/۸۸ به دنیا آمده اند اگر سراغ دارین معرفی کنین
نویسنده :
مامان
9:18
زمین خوردی
مامانی طلا خانم دیشب ساعت 11 سرت خورد به میز داشتی با بابائی بازی میکردی که سرت خورد به میز و ورم کرد مامانی دلم برات کباب شداین اولین باری که کبود شده نمیدونم دیشب چرا اینقدر ضربه میخوردی ...
نویسنده :
مامان
9:17
احساس مالکیت
سلام عزیزدل مامان یکشنبه شب رفتیم خونه خاله لادن یادم رفته بود برات شلوار ببرم مجبور شدیم 1 شلوار دم دستی بخریم بعد بریم اونجا همه چیز خوب بود .دوشنبه هم که تعطیل بود بابئی خونه بودیم.بعد از ظهر هم خاله اعظم(دوست مامان) با کیارش و کیانا و عمو حمید اومده بودن خونه ما ماجرا از این جا شروع میشه هر چیزی رو که کیانا دست میزد شما میخواستین از دستش بگیرین کار به جائی کشید که وقتی رفت تلويزيون نگاه کنه شما رفتین جلو تلویزیون دو دستی دستتونو روی شیشه گذاشتین و نا نا رو دعوا کردین با این جمله( یا یا یا یا) ولی وقتی سوار چرخت شد چون مامانش داشت هلش میداد روت نمی شد دعواش کنی و به محض پیاده شدنش رفتی و چرخت و بردی توی آشپزخونه خی...
نویسنده :
مامان
12:57
تولد مبارک
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد تولد رسول نورو رحمت مبارک راستی امروز تولد خاله لادن هم هست براش ۱ شال خوشگل خریدیم امشب می خوایم بریم خونشون خاله جون انشاا.... صد سال زنده و بانشاط باشی برای کسری(داداش کایکو) و دائی جون بهزاد
نویسنده :
مامان
13:55