میدونستی همه فرشته ها موهاشون فرفری
سلام مامان طلا مامان چند روز حال نداشت مریض بود نیومد برات بنویسه چهارشنبه 18/12 مامان خونه بود شب شما اولین عروسی زندگیت دعوت داشتین عروسی روشنک (دختر عمه منظر مامان )بود مامانی شما عین عروسک شده بودین مثل همیشه نازوخوشگل مامان قربونت برم لباس صورتی رو تنت کرده بودی با ی گل خوشگل روی سرت و تندو تند راه میرفتی تالار تو فاطمی غربی بود تالار ارکیده ارتش منو شما و خاله شهره با بابائی رفتیم وقتی رسیدیم همه میخواستن شمارو بخورن از بس ناز بودی مامان راستی یادم رفت بگم که سر ناهار دستت و کردی توی پلو داغ و 2 تا از انگشتات تاول زد مامان عزیزو نازم مامانی خیلی برات غصه خورد فکر کنم اون شب چون تو تالار خیلی گرم بود وقتی اومدیم بیرون...
نویسنده :
مامان
11:44