سفر

سلام عزیز دل مامان

چهارشنبه با مامان جون و شهره جون و بابائی رفتیم خونه خاله لاله ساعت 10 شب رسیدیم هوا خیلی سرد بود خاله کلی از دیدن ما خوشحال شد شما رو خیلی وقت بود که ندیده بود هی به شما میگفت عروسک کوچولو شما با امیر علی کلی بازی میکردی و خیلی خوشحال بودی  پنج شنبه هم صبح رفتیم دم در مدرسه امیرحسن دنبالش بعد از ظهر هم رفتیم پاساژ توی پاساژ هم 10 دفعه از این پله ها هی بالا میرفتی هی پائیین چند تا دختر هم دور شما جمع شده بودن و هی با شما بازی میکردن خلاصه  هر جا میریم کلی تحویلت می گیرن .جمعه هم ساعت 5 بود که برگشتیم و شما چه رفتن چه اومدن همش 0.5 ساعت خوابیدین. شیطون بلا

دیشب هم بابابائی رفتیم برای شما پوشک بخریم که ا دقیقه هم توی مغازه نایستدی هی میرفتی بیرون تندوتند راه میرفتی بعدش میاومدی توی مغازه بابارو میدیدی می گفتی اینا و دوباره میرفتی بیرون خلاصه آخرش فروشنده گفت این دختره یا پسر که اینقده شره اومدیم تو ماشین تا بابائی بیاد کلی بوق زدی و هی از ته دل میخندیدی قربونت برمممممممممم عزیز دل مامانش