ترمه نراقیترمه نراقی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

ترمه مامان و بابا

تولد 4 سالگی

ووووووووووووووواااااااااااااااااااااای به من سلام عزیز دلم به قول خودت گل قشنگم ،مامان رو ببخش که در گیر زندگی شدم و خیلی وقته چیزی برات ننوشتم. حتی برای تولدت مامانی عزیزدلم تولدت دقیقا 1 روز با شب 13 عاشورا فاصله داشت و چون میخواستیم تو مهد تولد بگیریم و عمو موسیقی بیاد مجبور شدیم 1 هفته دیر تر برنامه بگیریم. رفتیم کیک تولدت را با نظر خودت سفارش دادیم اون هم اسپایدر من ، بعدش برای همه بچه ها کادو خریدیم . دقیقا ساعت 9 شب سه شنبه اعلام کردن که به علت آلودگی هوا مهد هاتعطیل هستن وما هر چی که خریده بودیم اعم از ظرف 1 بار مصرف و هدیه و ... همه موند رو دستمون از اون طرف هم معلوم نبود که تا شنبه مهدها بازبشن یا نه خلاصه اینکه تولد امسالت ا...
7 دی 1392

تولد

سلام مامن جون تا به امروز هنوز نه گلوی من خوب شده نه سرفه های شما و بابائی .راستی اعلام کردن ویروس چشمی خطرناکی اومده که اگر خیلی پیشرفت کنه سطح قرنیه رو از بین میبره شانس آوردیم چشم شما زود خوب شد.راستی دیشب تولد شهره بود با شما خونه رو تزئین کردیم . شب قبل به شهره گفتی کیک توت فرنگی بخر بریم رستوران بخوریم . به همین خاطر هم ارغوان برات کیک توت فرنگی خرید. خیلی بامزه شدی برای شهره کلی شعر تولد خوندی و شما از شهره عکس مینداختی به ارغوان هم میگفتی بدو بدو میخوام ازتون عکس بندازم . خلاصه میگفتی میخواهیم شاد باشیم. خییییییییییییلی بامزه شدی دیروز گفتم که شما مهمون ما میتونی بیای رو تخت ما . بعدش رفتیم بخوابیم که گفتم هر کی شلوغ میکنه بره بیرو...
15 مرداد 1392

مریضی دسته جمعی

سلام عزیزم بعد از مریض شدن شما در ٢ هفته پیش ،یکشنبه پیش شما چشمتان به صورت ناگهانی قرمز شد پف کرد و بعدش هم قی کرد . ما خیلی ترسیدیم از دکتر هدایت فر پرسیدیم گفت ٧ تا ١٠ روز ادامه دارد . و قطره سولفاستامید داد . ولی شبها که میخوابیدین . چشمهات به هم میچسبید و نزدیک ١ ربع آبو چائی تا باز بشه . سه شنبه بردینت دکتر و گفت ویروسه و شدیدا واگیر . راستی روز ٢ شنبه هم من مریض شدم چه مریضی سختی جوری که ١ ساعت هم نمیتونستم رو کمر بایستم سرما همراه با تب و لرز - و بدن درد خیلی بد بود ٤ شنبه هم بابائی همین طور شد امروز که شنبه هست هنوز من سرفه میکنم و وحید هم با همون مریضی هست خلاصه هفته خوبی نبود. راستی صبح به من گفتی قدر قر میزنی هی میگی صورت بشور ...
29 تير 1392

بدون عنوان

سلام مامانی ١ چیز  بامزه یادم اومد به مریم جون ئدوست مامان میگی مهمون . اونشب که اومدن خونه ما با هم شام رفتیم بیرون موقع پیاده شدن شما از همه دیرتر پیاده شدین و هی میگفتی مهمون کجا رفت به شما میگم مهمون کیه میگی همون مو فرفری منظورت رهام بود دیروز هم که خاله مریم اومد خونه ما هی صدا میکردی مهمون کلی از دستت خندیدیم . بابائی هم زنگ زد گفتن که مراسم ختم هستم اومدی به من گفتی بابائی خراسم حتم کلی خندیدیم خیلی باحالی . شنبه هم به صورت  ناگهانی تب کردی و بردیمت بیمارستان لاله و به قول خودت بیدارستان لاله اونجا رو دیدی هی می گفتی آخ جون مثل باب اسفنجی میگم خلاصه من ١و ٢ شنبه خونه موندم . امروز اومدم سر کار ولی همش دلم پیش شماست عزیزم....
18 تير 1392

کلمات جالب

چوب چوب=چوب شور عمو پوررنگ= عمو تورج گل ا پوش=گل یا پوچ تلبت=تبلت هازل=پازل موین=مبین فدای شما بشم با آن زبون بامزت
9 تير 1392

مهد بنتنی

سلام مامانی من امروز زود رفتم سر کار و شما با وحید رفتی برای اولین بار گفتی که نمی خواهی بری مهد وحید میگفت که با غرو لند رفتی و میگفتی من میخواهم برم مهد بنتنی نمیدونم که چرا این فکر بنتن از سرت بیرون نمی ره ؟ الان هم زنگ زدم گفتن که سر حال هستی و مشکلی نداری ولی نمی دونم چرا این روزها خیلی به شما فکر میکنم و همش تو فکر شما هستم کاش بزرگتر بودی و با هم جدی تر صحبت میکردیم که ببینم از وضعیت حالت راضی هستی البته بگم که 1 روز بهت بگم نمی خواد بری مهد مصرانه میگی نه میخوام برم و به قول خودت  میخوام برم خوشحالی کنم .همین را نشانه رضایتت از اوضاعت میدونم عشقم دوشتت دارم. عزیزم واقعا میگم جانم فدایت
2 تير 1392

ترمه و این روزها

سلام ترمه عزیزم دختر گلم این روزها کاملا بزرگ شدنت را حس میکنم .میگی باید غذا بخورم بزرگ بشم دستم برسه به زنگ مامان جون و رانندگی کنم و اون بچه گربه که رفته تو ماشین وحید ببینم .  با مهد رویای رنگی  به خوبی کنار آمدی و خیلی دوستش داری . البته اونها هم همگی خوب و مهربون هستن . حتی کارتش هم دوست داری هنوز هم به مهد میگی سر کار من و یا کلاس زبان من مامان از وقتی که رفتی تا الان 1 ماه و 9 روز گذشته  رنگ ها را به انگلیسی یاد گرفتی یک کمی رقصیدن یاد گرفتی اولین شعری که یاد گرفتی شعر آب  بعد هم شعر درخت و شعر کبوتر ناز من و بهار که بیشتر بهار را میخونی . چند تا کلمه فرانسه و فصل ها رو به انگلیسی یاد گرفتی . راستی مامانی آخرای ...
26 خرداد 1392

مهد کودک رویای رنگی

سلام عزیزکم برای بار دوم مهد کودک رفتنت را شروع کردی از اول اردیبهشت به مهدکودک رویای رنگی رفتی این جا را از شهرزاد بیشتر دوست داری چون هم خلوت تر است و هم 1 مربی خیلی مهربون مثل فریبا جون داری، البته همه به فریبا میگن خاله فریبا ولی شما میگین عمه فریبا ، فعلا تا ظهر می ری مهد و مامان جون ظهر می آیند دنبال شما و ساعت 1 میری خونه ،خیلی با مزه شدین حرفهائی که میزنی کارهائی که میکنی عشقت و تمام خواسته ات هم ماشین 206 هست شهره که خریده جرات نمیکنه بگه ماشین من چون شما ناراحت میشین به شما میگیم این ماشین شما هست وبه شهره قرض دادی ،خیلی خوشت می یاد که بهت میگم شما به من تو رانندگی کمک کن امروز صبح به وحید میگی شما با ماشین خودت برو من و شیرین با ه...
9 ارديبهشت 1392