ترمه نراقیترمه نراقی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ترمه مامان و بابا

فدا ت شم

سلام خانمم الان تو ۱۵ ماهگی کلیه اعضا بدنت رو می شناسی و نشون میدی حتی زبونتو در می اوری و نشون می دی مامانی تا ۴ هم میشماری داریم تمرین می کنیم شماره ۱ و ۲  هم بگی عزیز دلم مااااااااااااااچ
1 اسفند 1389

سفر

سلام عزیز دل مامان چهارشنبه با مامان جون و شهره جون و بابائی رفتیم خونه خاله لاله ساعت 10 شب رسیدیم هوا خیلی سرد بود خاله کلی از دیدن ما خوشحال شد شما رو خیلی وقت بود که ندیده بود هی به شما میگفت عروسک کوچولو شما با امیر علی کلی بازی میکردی و خیلی خوشحال بودی   پنج شنبه هم صبح رفتیم دم در مدرسه امیرحسن دنبالش بعد از ظهر هم رفتیم پاساژ توی پاساژ هم 10 دفعه از این پله ها هی بالا میرفتی هی پائیین چند تا دختر هم دور شما جمع شده بودن و هی با شما بازی میکردن خلاصه   هر جا میریم کلی تحویلت می گیرن .جمعه هم ساعت 5 بود که برگشتیم و شما چه رفتن چه اومدن همش 0.5 ساعت خوابیدین. شیطون بلا دیشب هم بابابائی رفتیم برای شما پو...
1 اسفند 1389

فرشته کوچولو

سلام فرشته کوچولو الهی که قربون شکل ماهت برم. مامان به وجود نازنینت افتخار میکنه .مامان جون دیشب رفتیم خونه خاله سحر(دختر خاله مامان)آخه نی نی خاله 13 روز دیگه به دنیا میاد اوون هم 1 دختر کوچولو هست وقتی به شما گفتیم نی نی توی   شکم خاله هست هی میرفتی و شکم خاله رو ناز میکردی قربونت برم که متوجه اینی که گفتیم شدین اونها هم از شما کلی تعریف کردن که چه دختر با شخصیتی هستی   به هیچ چیز خونه دست نزدی فقط اونهائی که مربوط به خودتون بود و تلفن احساس کردم اونجا حوصلت کمی سر رفته با همدیگه1 کم قائم باشک بازی کردیم و شما کلی خوشحال شدین مامان و بابا   با داشتن شما خوشحالترین آدمهای روی زمین هستن راستی فرشته کوچولو برای با...
27 بهمن 1389

سلام دخترم

هر چی که فکر میکنمو شما رو  میبینم که چه جوری راه افتادی چه جوری داری سعی میکنی حرف بزنی می فهمم  هدیه ای از جانب خدا یعنی چی بزرگترین نعمتی که خدا به آدمها عطا میکنه  عزیز دلم مامان خوشگلم دلبند قشنگمدستامونو بیاریم بالا و بگیم  مرسی خداجون
26 بهمن 1389

ولنتاین

سلام گلکم عزیز دلم بابا وحید مهربون که جفتمون عاشقشیم دیشب برای دختراش هدیه خریده بود ی دونه مامان 2 تا ترمه طلا به مناسبت شب ولنتاین (عشق)برای من 1 عطر و برای زیباترین عشق دنیا و آخربزرگی خدا دختر قشنگمون 1 خرس قرمز توپولی و 1 کالسکه کوچولو که املی توش جا میشد و شما اوونو خیلی دوست داشتین حالا اگه شما بذارین عکستونو می ذارم البته وقتی که رفتم خوونه عزیز دلم عااااااااااااااااااااااااشقتیم ماچ ماچ ماچ محکم وفشاری ...
25 بهمن 1389

هه هه هه هه

                                                                                                           &nbs...
24 بهمن 1389

کارهای جدید

سلام مامانی کارهای جدید به فروشگاه که می ریم داد میزنی که بزاریمت روی زمین و دقیقا کارهای ما را تکرار میکنی رگالهای لباس را دونه دونه میخواهی نگاه کنی از کنار خانه شادی جیغ می زنی بریم داخل توی حمام هم که اصلا نمیشینی بشورمت می گی خودم لیف رو میکنی تو دستت میگی شامپو رو بده به من وقتی از حموم می آییم بیرون دست درد میگیرم الکی هم می گی جیش که بری تو توالت تا آنجا آب بریزی روی خودت معنی آره و نه  هم کاملا درک کردی و در جای درستش استفاده میکنی راستی کمربند ویبره من هم می گذاری روی پاهایت و میخواهی ادای منو درآوری عاشق آرایش هم هستی ۱ وسیله سالم من ندارم
24 بهمن 1389

دلتنگی مامان

مامانی دیشب اصلا دلم نمیخواست شما بخوابی چون احساسم این بود که کم دیدمت صبح هم که داشتم می آمدم شرکت شما عین ۱ فرشته کوچولو خوابیده بودی کلی بالایسرت ایستادم و به شما نگاه کردم و بوسیدمت و به این فکر کردم فردا ۵ شنبه است و می تونم ۳ روز ژیش شما باشم خوشحال از این موضوع آمدم سر کار البته بیشتر دلم برای خودم می سوزه که از لذت بزرگ کردنت محرومم و اگه ناچار نبودم هیچ وقت سر کار نمی رفتم و تاابد ژیش شما بودم تعطیل هم که میشم از سر خیابون تا دم خونه به تاخت میام تا شما گل خوشبو رو ببینم راستی مامان میدونی همه از من میژرسن که چرا ترمه همیشه بوی خوب میده من هم میگم چون هدیه بهشتی هست ماااااااااااچچچچچچچچچ
20 بهمن 1389